مجسمهساز است و آثارش را دیدهایم؛ سالها پیش مجسمه مادرش را در کوهسنگی، بعدها ماکت هواپیما را در قاسمآباد، و آخرین آثارش؛ کوزه و کبوتر را در بوستان وحدت و البته چندین و چند اثر دیگر در نقاط مختلف شهر. آثاری که نام «عباسعلی رئیسالذاکرین» امضای پای همه آنهاست.
متولد ۱۳۲۲ است و سال ۱۳۷۶ از شهرداری مشهد بازنشسته شده است. شغلش در شهرداری، اداری بوده، اما علاقه به هنر و به خصوص مجسمهسازی، زمان او را به دو قسمت تقسیم میکرده است؛ صبح تا ظهر اداره، عصر تا شب، مجسمهسازی. کاری که برای آن چشمداشت مالی نداشته و کیسهای ندوخته و فقط کشش و میل به خلق آثار هنری، او را در این راه پیش میبرده است.
سالهاست در محله آزادشهر زندگی میکند و هم محلهایها و همسایهها از نزدیک شاهد کارش بودهاند، وقتی برای بیرون بردن مجسمه مادر سقف خانهاش را شکافت، یا وقتی در سرما و گرما، چند تن میلگرد را با دست برش میزده تا ماکت هواپیما را بسازد. این هفته میهمان خانه او شدیم که به گرمی در به رویمان گشود.
عشق به هنر همه چیزش شده است و در و دیوار خانهاش جا به جا نشان از آثاری که خلق کرده دارد. میگوید: «من ۷۳ بهار دارم و عشق به هنر مرا زنده نگاه داشته است. حرفهایم را با هنرم نشان میدهم. آنقدر ایده در سر دارم که میتوانم یک باغ از آن آثار درست کنم.»
از اولین اثری که خلق کرده میپرسیم که گریزی میزند به ۶۰ سال پیش و به یاد میآورد: «در منطقه زابل به دنیا آمدم و ۵۵ سال است که در مشهد زندگی میکنم. آن زمانها در آن منطقه آب لولهکشی نبود. خانهها برای مصارف خود حوض و استخرهای کوچک و بزرگی داشتند که از آب ذخیره آن استفاده میکردند.
مواقعی بود که پیش میآمد بچهها میرفتند نزدیک استخر و در آب میافتادند و اگر کسی نبود که به دادشان برسد، غرق میشدند، این اتفاق زیاد میافتاد. مثلا یکی از دوستان خودم که همسایه ما بود، همین بلا سرش آمد.
او ادامه میدهد: برای این که جان بچهها را نجات دهم، با بوقهایی که روی دسته دوچرخههای آن زمان بود، وسیلهای برای هشدار درست کردم که در اثر تلاطم آب و اتصال بین دو صفحه فلزی، بوق میزد و بقیه را خبرمیکرد، البته کلیدی هم سر راه گذاشته بودم که مواقعی که میخواستند مثلا ظرف بشورند، بوق را قطع کنند. آن زمان دبستان بودم و این اولین چیزی بود که خودم ساختم.»
عکسی از مجسمه مادر را در خانهاش میبینیم، پیش از آمدن هم شنیده بودیم که یکی از قدیمیترین مجسمههای مادر مشهد را ساخته که در کوهسنگی نصب شده بوده است.
رئیسالذاکرین به گوشهای از اتاق پذیرایی اشاره میکند و میگوید: سال ۱۳۷۲ تندیس مادر را همینجا ساختم، با الهام گرفتن از مادرم و تمام مادران. کنار همین اتاق ساختمش که تقریبا پنج ماه طول کشید، از حقوقم برداشتم، از حلوقم میکندم و خرج ساخت مجسمه میکردم. بعد از اینکه کار تمام شد برای بیرون بردنش از اتاق، سقف خانه را شکافتم.
ساخت تندیس مادر تقریبا پنج ماه طول کشید، از حقوقم برداشتم و خرج ساخت مجسمه میکردم
تندیس مادر مورد توجه کارشناسان و مسئولان وقت قرار میگیرد و در کوهسنگی نصب میشود، اما چند سال بعد، یک شبه غیبش میزند و ظاهرا هیچکس از سرنوشتش خبر ندارد، حتی خالق اثر. او با گلایه در این مورد میگوید: تندیس مادر مرا دزدیدند! حالا کجاست، نمیدانم.
قبل از اینکه تندیس ناپدید شود هم یکی از مسئولان آمده بود روی پایهای را که من به خاطر پاکی مادر، از سنگ یک دست سفید استفاده کرده بودم، سیاه کرده بود. آیا مقام مادر باید چنین باشد؟ این سلیقه چه کسی است؟ مگر من در این شهر بیگانه بودم؟ البته همان زمان عکسی هم گرفتم و هنوز دارم که نشان میدهم.»
ماکت هواپیما را در محوطه کنار سینما سیمرغ قاسمآباد دیدهایم، ایده این کار سال ۱۳۷۰ به ذهن عباسعلی رئیس الذاکرین رسید و از همان زمان برای اجرای آن، آستینها را بالا زد. درباره این اثر چنین میگوید: آن زمان سهیمه میلگردی که برای ساخت خانهام گرفته بودم را صرف ساخت ماکت هواپیما کردم.
میلگردها را آوردم جلوی همین خانهام ریختم و ظهر که از سرکار برمیگشتم، تیغ اره به دست میگرفتم و کار میکردم. پنج تن آهن را با دست برش زدم. چه کسی این کار را میکند؟ اما من به خاطر عشقم و به خاطر کودکان شهرم که جایی برای شاد بودن داشته باشند این کار را کردم.
عکسهایی زرد و قدیمی بیست و اندی سال پیش را نشان میدهد که اسکلت هواپیمایی جلوی خانهاش است و خودش هم در هیبت مردی با موها و سبیل مشکی، دارد روی آن کار میکند.
ادامه میدهد: دو سال دم در همین خانه کار کردم و ۱۷ متر از ماکت را ساختم. طبق نقشهای که داشتم، باید طول هواپیما ۳۱ متر میشد که مابقی آن را بردم قاسمآباد و جاهایش را تنظیم کردم. آن زمان آنجا فقط یک آتشنشانی بود و نه از پارک خبری بود و نه از سینما سیمرغ. خدا مهندس نوروزی را خیر بدهد که خیلی در این کار کمکم کرد.
آفتاب ۹ سال دیگر بر سر او تابید تا کار تمام شد. میگوید: اگر کلپاسههای قاسم آباد زنده بودند الان همهشان مرا میشناختند، چشمانم را زیر آفتاب از دست دادم و نتیجهاش چه شد؟ اینکه برای تعیین تکلیف کارم، جلسهای در بهشترضا برپا کردند، از مشهد تا خواجه اباصلت گریه کردم و با خودم گفتم، باید این سرپنجهها را برید تا دیگر یادی از هنر نکنند.
سرنوشت ماکت هواپیما هم دست کمی از سرنوشت تندیس مادر نداشت. یک روز روزنامهها تیتر زدند که ماکت هواپیما فرو ریخت.
در این باره از کسی که آن ماکت را با دستانش خلق کرده میپرسم که میگوید: از من خواستند واگذارش کنم و من این کار را نکردم. پیشنهاد سه میلیون تومانی به من دادند، برای ۱۱ سال کار و ۶ میلیون تومان هزینه. کارشناس دادگستری ۱۰ میلیون تومان قیمتگذاری کرده بود. بعد نمیدانم چه کسی و چرا تخریبش کرد، ماکت خراب نشد، خرابش کردند.
«کلام طبیعت» اثر دیگری از این هنرمند است که در بوستان ملت نصب شده بود. در مورد این اثر به یک جمله بسنده میکند. «یک روز در حالی که زائر و مجاور داشتند از این اثر عکس میگرفتند، یک بیل مکانیکی جلوی چشمان آنها شروع کرد به تخریبش و چیزی از آن باقی نگذاشت، جز عکسها و فیلمهایی که مردم به یادگار گرفته بودند.»
کبوتر و کوزهای که در بوستان وحدت و در مجموعه بوستان موضوعی زیارت نصب شده، آخرین آثار رئیسالذاکرین است. او در مورد مشخصات مجسمه کبوتر میگوید: از نوک کبوتر تا دمش هشت متر و ۴۰ سانت طول دارد.
این کبوتر را طوری ساختم که تا ۱۰۰ سال نیاز به رنگ نداشته باشد و در ساخت آن بهترین مواد را به کار بردم. روی کار را سیمان کردم و روی سیمان را با کاشی سرامیک فسفری پوشاندم و تزیین کردم که سال نیاز به زنگ ندارد.
او در مورد نشانههایی که در محتوای اثر قرار داده نیز خاطرنشان میکند: نوک کبوتر را قبله نما کردم که اگر زائری خواست در پارک وحدت نماز بخواند از هر که پرسید قبله کجاست، بگویند نوک کبوتر.
دو چشم کبوتر، یکی پنجرهای است که معبودش را میبیند و چشم دیگر، چشم آهو است که برای معبود اشک میریزد و در دل میگوید، «السلام عیلک ایها الضامن». گردن این کبوتر را هم خنجر قرار دادم که میخواهد گردن آهو را بزند.
اینجاست که تکیه گاه این آهو شده است عدد هشت که هنوز تکمیل نشده است. یکی دیگر از ویژگیها اثر این است که از دورترین نقطه کبوتر به شما نگاه میکند و به نیم متری آن هم که برسید، باز با گردن کج شما را نگاه میکند، درست مانند کبوتری زنده.
او به یکی از ویژگیهای خاص این اثر اشاره میکند که در ظاهر آن پیدا نیست: در دل کبوتر ۵۰ لانه در ست کردم و از زیر بالش راهی باز کردم تا کبوترها بتوانند در سرمای زمستان در آنجا پناه بگیرند یا زندگی کنند.
این کار همانطور که اشاره میکند، تکمیل نشده است و دلیلش آسیب دیدن در حین کار بوده که در این باره میگوید: اوایل سال ۱۳۹۳ کار را شروع کردم که تا اواخر سال طول کشید و دو روز مانده بود به سال تحویل از ارتفاع دومتری افتادم و پایم مویه برداشت و مجبور شدم گچ بگیرم که هنوز هم خوب نشده است.
او در پایان میگوید: آنقدر درد هنری دارم که اگر اثری سالیان سال طول بکشد دست از کار نمیکشم. آرامشم را از هنر و آثارم به دست میآورم. ایدههای بسیاری دارم، مثلا برای کوههای آب و برق ایدههای بکری دارم، اما کسی از من حمایت نمیکند. با این وجود به کارم ادامه میدهم، درست است که من روزی میمرم و به بهشت رضا خواهم رفت، اما هنر که مردنی نیست.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۹ شهریور ۹۴ در شماره ۱۶۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.